اهنگ وعکس وشعر

سه شنبه 86/1/7 :: ساعت 3:11 صبح

بنام خدا

قدیما که شب قدر همراه مادرم به مسجد می رفتم ،
نمی دونم چرا وقتی لامپها رو خاموش می کردن ناخودآگاه خودمو زیر چادرش پنهان می کردم.
نمی دونم از چی می ترسیدم.
از تاریکی یا از اون آدمایی که دور و برم بودن و اصلا کاری به کار من نداشتن.
فقط اینو می دونم که تو اون دوران بهترین و  امن ترین جایی که می شناختم آغوش مادرم بود.
آخه مهربون تر از مادرم که سراغ نداشتم.
درضمن مادرم مثل من از چیزی نمی ترسید.

اما حالا چی؟!
ظاهرا بزرگ شدم و عاقل تر.
ولی نمی دونم چرا اون عادت خوب رو ترک کردم.

با این همه سیاهی و پلیدی که دور و برم می بینم و باید ازشون دوری کنم ،
با اینکه می دونم تو از مادرم هم مهربون تری،
خدایا نمی دونم چرا به آغوش تو پناه نمیارم !
راستی تازه می فهمم که چرا اون وقتا مادرم از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسید.
و تازه می فهمم که منظور مادرم از اون قرآن روی سر گرفتنا چی بود.

مادرم از من عاقل تر بود...


                          


¤ نویسنده:مری علائئ

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:15374


بازدیدامروز:15


بازدیددیروز:3

 RSS 
 
درباره من
اهنگ وعکس وشعر

لوگوی وبلاگ
اهنگ وعکس وشعر

اشتراک در خبرنامه
 

پیوندهای روزانه

بایگانی شده ها
http://formt.parsiblog.com/
بهار 1386

اوقات شرعی

آهنگ وبلاگ

طراحی قالب: رفوزه